خواب بد
سلام به گل دختر خودم عزیز مامانی نمیدونم چرا دم صبح خواب دیده بودی تا صدای گریه تو شنیدم از جا پریدم و اومدم اتاقت گفتی مامانی آب می خوام یه کم آب بهت دادم و دوباره خوابیدی بعد از 10 دقیقه دیگه دوباره صدای گریت اومد وقتی اومدم پیشت با چشمهای بسته می گفتی مامانی این سوسکها و مارها دارن منو می خورن و اومدن روی پتوی من اونهارو از من دور کن منم یه دستی کشیدم روی صورتت و گفتم عزیز دلم اینجا هیچ چی نیست و من کنارتم بخواب اصلا نترس و اینها فقط توی کتاب قصه هاست و توی اتاقت هیچی جز وسایل و عروسکات نیست عزیزم تا حالا خواب اینطوری ندیده بودی و فهمیدم دلیلش چیه! این چند روز مدام میگی کتابها...
نویسنده :
مریم
14:36